غزل شمارهٔ ۳۰۳۱ – خوشدلم از یار همچنانک تو دیدی
خوشدلم از یار همچنانک تو دیدی جان پرانوار همچنانک تو دیدی از چمن یار صد روان مقدس در گل و گلزار همچنانک تو دیدی هر کی دلی داشت زین هوس تو ببینش بی دل و بیکار...
غزل شمارهٔ ۳۰۳۲ – از پگه ای یار زان عقار سمایی
از پگه ای یار زان عقار سمایی ده به کف ما که نور دیده مایی زانک وظیفهست هر سحر ز کف تو دور بگردان که آفتاب لقایی هم به منش ده مها مده به دگر کس عهد و وفا کن که...
غزل شمارهٔ ۳۰۳۳ – چند دویدم سوی افندی
چند دویدم سوی افندی شکر که دیدم روی افندی در شب تاری ره متواری رهبر ما شد بوی افندی شادی جانها ذوق دهانها اصل مکانها کوی افندی صحن گلستان عشرت مستان آب حیات...
غزل شمارهٔ ۳۰۴۰ – چه آفتاب جمالی که از مجره گشادی
چه آفتاب جمالی که از مجره گشادی درون روزن عالم چو روز بخت فتادی هزار سوسن نادر ز روی گل بشکفتی هزار رسم دل افزا بدان چمن بنهادی هزار اطلس کحلی بنفشه وار دریدی...
غزل شمارهٔ ۳۰۴۱ – اگر مرا تو ندانی بپرس از شب تاری
اگر مرا تو ندانی بپرس از شب تاری شب است محرم عاشق گواه ناله و زاری چه جای شب که هزاران نشانه دارد عاشق کمینهٔ اشک و رخ زرد و لاغری و نزاری چو ابر ساعت گریه چو...
غزل شمارهٔ ۳۰۴۲ – چو مهر عشق سلیمان به هر دو کون تو داری
چو مهر عشق سلیمان به هر دو کون تو داری مکش تو دامن خود را که شرط نیست بیاری نه بند گردد بندی نه دل پذیرد پندی چو تنگ شکرقندی توام درون کناری طراوت سمنی تو چه...