غزل شمارهٔ ۲۶۳۰ – یا ساقی شرف بشراباتک زندی
یا ساقی شرف بشراباتک زندی فالراح مع الروح من افضالک عندی برخیز که شورید خرابات افندی مستان نگر و نقل و شرابات افندی هر مست درآویخته با مست ز مستی گردان شده...
غزل شمارهٔ ۲۶۳۱ – تو دوش رهیدی و شب دوش رهیدی
تو دوش رهیدی و شب دوش رهیدی امروز مکن حیله که آن رفت که دیدی ما را به حکایت به در خانه ببردی بر در بنشاندی و تو بر بام دویدی صد کاسه همسایه مظلوم شکستی صد کیسه...
غزل شمارهٔ ۲۶۳۲ – ای جان گذرکرده از این گنبد ناری
ای جان گذرکرده از این گنبد ناری در سلطنت فقر و فنا کار تو داری ای رخت کشیده به نهان خانه بینش وی کشته وجود همه و خویش به زاری پوشیده قباهای صفتهای مقدس وز دلق...
غزل شمارهٔ ۲۶۳۳ – در خانه خود یافتم از شاه نشانی
در خانه خود یافتم از شاه نشانی انگشتری لعل و کمر خاصه کانی دوش آمده بودهست و مرا خواب ببرده آن شاه دلارامم و آن محرم جانی بشکسته دو صد کاسه و کوزه شه من دوش...
غزل شمارهٔ ۲۶۳۴ – امروز در این شهر نفیر است و فغانی
امروز در این شهر نفیر است و فغانی از جادوی چشم یکی شعبده خوانی در شهر به هر گوشه یکی حلقه به گوشی است از عشق چنین حلقه ربا چرب زبانی بیزخم نیابی تو در این شهر...
غزل شمارهٔ ۲۶۴۱ – گیرم که نبینی رخ آن دختر چینی
گیرم که نبینی رخ آن دختر چینی از جنبش او جنبش این پرده نبینی از تابش آن مه که در افلاک نهان است صد ماه بدیدی تو در اجزای زمینی ای برگ پریشان شده در باد مخالف...