غزل شمارهٔ ۲۹۶۷ – آمد ز نای دولت بار دگر نوایی
آمد ز نای دولت بار دگر نوایی ای جان بزن تو دستی وی دل بکوب پایی تابان شدهست کانی خندان شده جهانی آراستهست خوانی در میرسد صلایی بر بوی نوبهاری بر روی سبزه...
غزل شمارهٔ ۲۹۴۸ – ای کرده رو چو سرکه چه گردد ار بخندی
ای کرده رو چو سرکه چه گردد ار بخندی والله ز سرکه رویی تو هیچ برنبندی تلخی ستان شکر ده سیلی بنوش و سر ده خندان بمیر چون گل گر ز آنک ارجمندی چون مو شدهست آن مه...
غزل شمارهٔ ۲۹۴۹ – در غیب هست عودی کاین عشق از او است دودی
در غیب هست عودی کاین عشق از او است دودی یک هست نیست رنگی کز او است هر وجودی هستی ز غیب رسته بر غیب پرده بسته و آن غیب همچو آتش در پردههای دودی دود ار چه زاد ز...
غزل شمارهٔ ۲۹۵۰ – ای آنک جان ما را در گلشکر کشیدی
ای آنک جان ما را در گلشکر کشیدی چون جان و دل ببردی خود را تو درکشیدی ما را چو سایه دیدی از پای درفتاده جانا چو سرو سرکش از سایه سر کشیدی چون سیل در کهستان ما...
غزل شمارهٔ ۲۹۵۱ – زان خاک تو شدم تا بر من گهر بباری
زان خاک تو شدم تا بر من گهر بباری چون موی از آن شدم من تا تو سرم بخاری زان دست شستم از خود تا دست من تو گیری زان چون خیال گشتم تا در دلم گذاری زان روز و شب...
غزل شمارهٔ ۲۹۵۴ – گر روشنی تو یارا یا خود سیه ضمیری
گر روشنی تو یارا یا خود سیه ضمیری در هر دو حال خود را از یار وانگیری پا واگرفتن تو هر دو ز حال کفر است صد کفر بیش باشد در عاشقان نفیری پاکت شود پلیدی چون از...