غزل شمارهٔ ۲۸۸۰ – به حق و حرمت آنکه همگان را جانی
به حق و حرمت آنکه همگان را جانی قدحی پر کن از آنکه صفتش میدانی همه را زیر و زبر کن نه زبر مان و نه زیر تا بدانند که امروز در این میدانی آتش باده بزن در بُنهِ...
غزل شمارهٔ ۲۸۸۱ – گر تو ما را به جفای صنمان ترسانی
گر تو ما را به جفای صنمان ترسانی شکم گرسنگان را تو به نان ترسانی و به دشنام بتم آیی و تهدید دهی مردگان را بنشانی و به جان ترسانی ور به مجنون سقطی از لب لیلی...
غزل شمارهٔ ۲۸۸۲ – تیغ را گر تو چو خورشید دمی رنده زنی
تیغ را گر تو چو خورشید دمی رنده زنی بر سر و سبلت این خنده زنان خنده زنی ژنده پوشیدی و جامه ملکی برکندی پاره پاره دل ما را تو بر آن ژنده زنی هر کی بندی است از...
غزل شمارهٔ ۲۸۸۳ – چه حریصی که مرا بیخور و بیخواب کنی
چه حریصی که مرا بیخور و بیخواب کنی درکشی روی و مرا روی به محراب کنی آب را در دهنم تلختر از زهر کنی زهرهام را ببری در غم خود آب کنی سوی حج رانی و در...
غزل شمارهٔ ۲۸۸۴ – به شکرخنده بتا نرخ شکر میشکنی
به شکرخنده بتا نرخ شکر میشکنی چه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی گلرخا سوی گلستان دو سه هفته بمرو تا ز شرم تو نریزد گل سرخ چمنی گل چه باشد که اگر جانب گردون نگری...
غزل شمارهٔ ۲۸۸۵ – هله آن به که خوری این می و از دست روی
هله آن به که خوری این می و از دست روی تا به هر جا که روی خوشدل و سرمست روی چرخ گردان به تو گردد که تو آب اویی ماه چرخی چه زیان دارد اگر پست روی ماهیی لیک چنان...