غزل شمارهٔ ۱۳۴ ساقیا در نوش آور شیره عنقود را
ساقیا در نوش آور شیره عنقود را در صبوح آور سبک مستان خوابآلود را یک به یک در آب افکن جمله تر و خشک را اندر آتش امتحان کن چوب را و عود را سوی شورستان روان کن...
غزل شمارهٔ ۱۳۳ غمزه عشقت بدان آرد یکی محتاج را
غمزه عشقت بدان آرد یکی محتاج را کاو به یک جو برنسنجد هیچ صاحب تاج را اطلس و دیباج بافد عاشق از خون جگر تا کشد در پای معشوق اطلس و دیباج را در دل عاشق کجا یابی...
غزل شمارهٔ ۱۳۲ در میان پرده خون عشق را گلزارها
در میان پرده خون عشق را گلزارها عاشقان را با جمال عشق بیچون کارها عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها عقل بازاری بدید و...
غزل شمارهٔ ۱۳۱ من چو موسی در زمان آتش شوق و لقا
من چو موسی در زمان آتش شوق و لقا سوی کوه طور رفتم حبذا لی حبذا دیدم آن جا پادشاهی خسروی جان پروری دلربایی جان فزایی بس لطیف و خوش لقا کوه طور و دشت و صحرا از...
غزل شمارهٔ ۱۳۰ بیدار کنید مستیان را
بیدار کنید مستیان را از بهر نبیذ همچو جان را ای ساقی باده بقایی از خم قدیم گیر آن را بر راه گلو گذر ندارد لیکن بگشاید او زبان را جان را تو چو مشک ساز ساقی آن...
غزل شمارهٔ ۱۲۹ مشکن دل مرد مشتری را
مشکن دل مرد مشتری را بگذار ره ستمگری را رحم آر مها که در شریعت قربان نکنند لاغری را مخمور توام به دست من ده آن جام شراب گوهری را پندی بده و به صلح آور آن چشم...