غزل شمارهٔ ۸۰ امروز گزافی ده آن باده نابی را
امروز گزافی ده آن باده نابی را برهم زن و درهم زن این چرخِ شَتابی را گیرم قدحِ غیبی از دیده نهان آمد ! پنهان نتوان کردن مستی و خرابی را ای عشق طرب پیشه خوش گفت...
غزل شمارهٔ ۷۹ ای خواجه نمیبینی این روز قیامت را
ای خواجه نمیبینی این روز قیامت را ای خواجه نمیبینی این خوش قد و قامت را دیوار و در خانه شوریده و دیوانه من بر سر دیوارم از بهر علامت را ماهیست که در گردش...
غزل شمارهٔ ۷۸ ساقی ز شراب حق پر دار شرابی را
ساقی ز شراب حق پر دار شرابی را درده می ربّانی دلهای کبابی را کم گوی حدیث نان در مجلس مخموران جز آب نمیسازد، مر مردم آبی را از آب و خطاب تو، تن گشت خراب تو...
غزل شمارهٔ ۷۷ آب حیوان باید مر روح فزایی را
آب حیوان باید مر روح فزایی را ماهی همه جان باید دریای خدایی را ویرانهی آب و گل چون مسکن بوم آمد این عرصه کجا شاید پروازِ همایی را ؟ صد چشم شود حیران در تابش...
غزل شمارهٔ ۷۶ آخر بشنید آن مه آه سحر ما را
آخر بشنید آن مه آه سحر ما را تا حشر دگر آمد امشب حشر ما را چون چرخ زند آن مه در سینه من گویم ای دور قمر بنگر دور قمر ما را کو رستم دستان تا دستان بنماییمش کو...
غزل شمارهٔ ۷۵ ای خواجه نمیبینی این روز قیامت را ؟
ای خواجه نمیبینی این روز قیامت را ؟ این یوسف خوبی را، این خوش قد و قامت را ؟ ای شیخ نمیبینی؟ این گوهر شیخی را ؟ این شعشعه نو را این جاه و جلالت را ؟ ای میر...