غزل شمارهٔ ۲۹۳۸ – آن مه چو در دل آید او را عجب شناسی
آن مه چو در دل آید او را عجب شناسی در دل چگونه آید از راه بیقیاسی گر گویی میشناسم لاف بزرگ و دعوی ور گویی من چه دانم کفر است و ناسپاسی بردانم و ندانم گردان...
غزل شمارهٔ ۲۹۳۹ – ما را مسلم آمد هم عیش و هم عروسی
ما را مسلم آمد هم عیش و هم عروسی شادی هر مسلمان کوری هر فسوسی هر روز خطبهای نو هر شام گردکی نو هر دم نثار گوهر نی قبضه فلوسی عشقی است سخت زیبا فقری است پای...
غزل شمارهٔ ۲۹۴۰ – چون زخمه رجا را بر تار میکشانی
چون زخمه رجا را بر تار میکشانی کاهل روان ره را در کار میکشانی ای عشق چون درآیی در لطف و دلربایی دامان جان بگیری تا یار میکشانی ایمن کنی تو جان را کوری...
غزل شمارهٔ ۲۹۴۱ – ای گوهر خدایی آیینه معانی
ای گوهر خدایی آیینه معانی هر دم ز تاب رویت بر عرش ارمغانی عرش از خدای پرسد کاین تاب کیست بر من فرمایدش ز غیرت کاین تاب را ندانی از غیرت الهی در عرش حیرت افتد...
غزل شمارهٔ ۲۹۴۲ – اندر مصاف ما را در پیش رو سپر نی
اندر مصاف ما را در پیش رو سپر نی و اندر سماع ما را از نای و دف خبر نی ما خود فنای عشقش ما خاک پای عشقش عشقیم توی بر تو عشقیم کل دگر نی خود را چو درنوردیم ما...
غزل شمارهٔ ۲۹۱۱ – طبع چیزی نو به نو خواهد همی
طبع چیزی نو به نو خواهد همی چیز نو نو راهرو خواهد همی سر نو خواهی که تا خندان شود سر دو گوش سرشنو خواهد همی جان پاکان طالب جان زر است جان حیوان کاه و جو خواهد...