غزل شمارهٔ ۱۴۰ درد ما را در جهان درمان مبادا بیشما
درد ما را در جهان درمان مبادا بیشما مرگ بادا بیشما و جان مبادا بیشما سینههای عاشقان جز از شما روشن مباد گلبن جانهای ما خندان مبادا بیشما بشنو از ایمان که...
غزل شمارهٔ ۱۳۹ رنج تن دور از تو ای تو راحت جانهای ما
رنج تن دور از تو ای تو راحت جانهای ما چشم بد دور از تو ای تو دیده بینای ما صحت تو صحت جان و جهانست ای قمر صحت جسم تو بادا ای قمرسیمای ما عافیت بادا تنت را ای...
غزل شمارهٔ ۱۳۸ سکه رخسار ما جز زر مبادا بیشما
سکه رخسار ما جز زر مبادا بیشما در تک دریای دل گوهر مبادا بیشما شاخههای باغ شادی کان قوی تازهست و تر خشک بادا بیشما و تر مبادا بیشما این همای دل که خو...
غزل شمارهٔ ۱۳۷ با چنین شمشیر دولت تو زبون مانی چرا ؟
با چنین شمشیر دولت تو زبون مانی چرا ؟ گوهری باشی و از سنگی فرومانی چرا ؟ میکشد هر کرکسی اجزات را هر جانبی چون نه مرداری تو بلک بازِ جانانی چرا ؟ دیدهات را...
غزل شمارهٔ ۱۳۶ پردهی دیگر مزن جز پردهی دلدار ما
پردهی دیگر مزن جز پردهی دلدار ما آن هزاران یوسف شیرینِ شیرینکار ما یوسفان را مست کرد و پردههاشان بردرید غمزهی خونیِ مست آن شهِ خمارِ ما جان ما همچون سگانِ...
غزل شمارهٔ ۱۳۵ ساقیا گردان کن آخر آن شرابِ صاف را
ساقیا گردان کن آخر آن شرابِ صاف را محو کن هست و عدم را بردران این لاف را آن میی کز قوت و لطف و رواقی و طرب برکند از بیخ هستیِ چو کوه قاف را در دماغ اندر ببافد...