غزل شمارهٔ ۱۲۲ دیدم رخ خوب گلشنی را
دیدم رخ خوب گلشنی را آن چشم و چراغ روشنی را آن قبله و سجده گاه جان را آن عشرت و جای ایمنی را دل گفت که جان سپارم آن جا بگذارم هستی و منی را جان هم به سماع...
غزل شمارهٔ ۱۲۱ چون خانه روی ز خانه ما
چون خانه روی ز خانه ما با آتش و با زبانه ما با رستم زال تا نگویی از رخش و ز تازیانه ما زیرا جز صادقان ندانند مکر و دغل و بهانه ما اندر دل هیچ کس نگنجیم چون در...
غزل شمارهٔ ۱۲۰ تا چند تو پس روی به پیش آ
تا چند تو پس روی به پیش آ در کفر مرو به سوی کیش آ در نیش تو نوش بین به نیش آ آخر تو به اصل اصل خویش آ هر چند به صورت از زمینی پس رشته گوهر یقینی بر مخزن نور حق...
غزل شمارهٔ ۱۱۹ برخیز و صبوح را بیارا
برخیز و صبوح را بیارا پُر لَخلخه کن کنار ما را پیش آر شراب رنگ آمیز ای ساقی خوب خوب سیما از من پرسید کو چه ساقیست قندست و هزار رطل حلوا آن ساغر پرعقار برریز بر...
غزل شمارهٔ ۱۱۸ بنمود وفا از این جا
بنمود وفا از این جا هرگز نرویم ما از این جا این جا مدد حیات جانست ذوقست دو چشم را از این جا این جاست که پا به گل فرورفت چون برگیریم پا از این جا این جا به خدا...
غزل شمارهٔ ۱۱۷ از دور بدیده شمس دین را
از دور بدیده شمس دین را فخر تبریز و رشک چین را آن چشم و چراغ آسمان را آن زنده کننده زمین را ای گشته چنان و آن چنانتر هر جان که بدیده او چنین را گفتا که که را...