غزل شمارهٔ ۹۲ زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا
زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا زهی قدر و زهی بدر تبارک و تعالی زهی فر زهی نور زهی شر زهی شور زهی گوهر منثور زهی پشت و تولا زهی ملک زهی مال زهی قال زهی حال زهی...
غزل شمارهٔ ۹۱ در آب فکن ساقی بط زاده آبی را
در آب فکن ساقی بط زاده آبی را بشتاب و شتاب اولی مستان شبابی را ای جان بهار و دی وی حاتم نقل و می پر کن ز شکر چون نی بوبکر ربابی را ای ساقی شور و شر هین عیش...
غزل شمارهٔ ۹۰ شاد که ما هستیم اندر غم تو جانا
ای شاد که ما هستیم اندر غم تو جانا هم محرم عشق تو هم محرم تو جانا هم ناظر روی تو هم مست سبوی تو هم شِسته به نظاره بر طارم تو جانا تو جانِ سلیمانی آرامگهِ جانی...
غزل شمارهٔ ۸۹ یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا
یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا من خمرهی افیونم زنهار سرم مگشا آتش به من اندرزن ، آتش چه زند با من ؟ کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا گر چرخ همه سر شد ور...
غزل شمارهٔ ۸۷ جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را
جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را ای سرو روان بنما آن قامت بالا را خرم کن و روشن کن این مفرش خاکی را خورشید دگر بنما این گنبد خضرا را رهبر کُنُ جانها را پرزر...
غزل شمارهٔ ۸۸ شاد آمدی ای مهرو ای شادیِ جان شاد آ
شاد آمدی ای مهرو ای شادیِ جان شاد آ تا بود چنین بودی تا باد چنان بادا ای صورتِ هر شادی اندر دل ما یادی ای صورتِ عشقِ کل اندر دل ما یاد آ بیرون پَر از این طفلی...