غزل شمارهٔ ۵۶ عطارد مشتری باید، متاع آسمانی را
عطارد مشتری باید، متاع آسمانی را مهی مریخچشم ارزد، چراغ آن جهانی را چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان ببیند بیقرینه او قرینان نهانی را یکی جانِ عجب...
غزل شمارهٔ ۵۵ شب قدر است جسم تو کز او یابند دولتها
شب قدر است جسم تو کز او یابند دولتها مه بدرست روح تو کز او بشکافت ظلمتها مگر تقویم یزدانی که طالعها در او باشد مگر دریای غفرانی کز او شویند زلتها مگر تو...
غزل شمارهٔ ۵۴ از این اقبالگاه خوش مشو یک دم دلا تنها
از این اقبالگاه خوش مشو یک دم دلا تنها دمی می نوش باده جان و یک لحظه شکر میخا به باطن همچو عقل کل به ظاهر همچو تنگ گل دمی الهام امر قل دمی تشریف اعطینا...
غزل شمارهٔ ۵۳ عشق تو آورد قدح پر ز بلاها
عشق تو آورد قدح پر ز بلاها گفتم می مینخورم پیش تو شاها داد می معرفتش آن شکرستان مست شدم برد مرا تا به کجاها از طرفی روح امین آمد پنهان پیش دویدم که ببین کار و...
غزل شمارهٔ ۵۲ چون همه عشق روی تست جمله رضای نفس ما
چون همه عشق روی تست جمله رضای نفس ما کفر شدهست لاجرم ترک هوای نفس ما چونکه به عشق زنده شد، قصد غزاش چون کنم؟ غمزه خونی تو شد حج و غزای نفس ما نیست ز نفس ما...
غزل شمارهٔ ۵۱ گر تو ملولی ای پدر جانب یار من بیا
گر تو ملولی ای پدر جانب یار من بیا تا که بهار جانها تازه کُند دل تو را بوی سلام یار من لخلخهی بهار من باغ و گل و ثمار من، آرَد سوی جان، صبا مستی و طُرفه...