غزل شمارهٔ ۳۲ دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی
دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی در خواب غفلت بیخبر زو بوالعلی و بوالعلا زان می که در سر داشتم من ساغری برداشتم در پیش او میداشتم گفتم که ای شاه الصلا...
غزل شمارهٔ ۳۱ بادا مبارک در جهان سور و عروسیهای ما
بادا مبارک در جهان سور و عروسیهای ما سور و عروسی را خدا بُبْرید بر بالای ما زهره قرین شد با قمر طوطی قرین شد با شکر هر شب عروسییی دگر از شاه خوشسیمای ما ان...
غزل شمارهٔ ۳۰ ای فصل باباران ما برریز بر یاران ما
ای فصل باباران ما برریز بر یاران ما چون اشک غمخواران ما در هجر دلداران ما ای چشم ابر این اشکها میریز همچون مشکها زیرا که داری رشکها بر ماه رخساران ما این...
غزل شمارهٔ ۲۹ ای از ورای پردهها تاب تو تابستان ما
ای از ورای پردهها تاب تو تابستان ما ما را چو تابستان ببر دل گرم تا بستان ما ای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی بیا تا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ما تا سبزه...
غزل شمارهٔ ۲۸ ای شاه جسم و جان ما خندانکن دندان ما
ای شاه جسم و جان ما خندانکن دندان ما سرمه کش چشمان ما ای چشم جان را توتیا ای مه ز اجلالت خجل عشقت ز خون ما بحل چون دیدمت میگفت دل جاء القضا جاء القضا ما گوی...
غزل شمارهٔ ۲۷ آن خواجه را در کوی ما در گل فرورفتهست پا
آن خواجه را در کوی ما در گل فرورفتهست پا با تو بگویم حال او برخوان اذا جاء القضا جباروار و زفت او دامنکشان میرفت او تسخرکنان بر عاشقان بازیچه دیده عشق را بس...