غزل شمارهٔ ۲۹۶۹ – بوی کباب داری تو نیز دل کبابی
بوی کباب داری تو نیز دل کبابی در تو هر آنچ گم شد در ماش بازیابی زین سر چو زنده باشی تو سرفکنده باشی خود را چو بنده باشی ما را دگر نیابی ای خواجه ترک ره کن ما...
غزل شمارهٔ ۲۹۷۰ – با صد هزار دستان آمد خیال یاری
با صد هزار دستان آمد خیال یاری در پای او بمیرا هر جا بود نگاری خوبان بسی بدیدی حوران صفت شنیدی این جا بیا که بینی حسن و جمال یاری تا یافت جانم او را من گم شدم...
غزل شمارهٔ ۲۹۷۱ – اندر قمارخانه چون آمدی به بازی
اندر قمارخانه چون آمدی به بازی کارت شود حقیقت هر چند تو مجازی با جمله سازواری ای جان به نیک خویی این جا که اصل کار است جانا چرا نسازی گویی که من شب و روز مرد...
غزل شمارهٔ ۲۹۷۲ – ای آن که مر مرا تو به از جان و دیدهای
ای آن که مر مرا تو به از جان و دیدهای در جان من هر آنچ ندیدم تو دیدهای بگزیدهام ز هجر تو تابوت آتشین آری به حق آنک مرا تو گزیدهای گر از بریده خون چکد اینک...
غزل شمارهٔ ۲۹۷۳ – ای از جمال حسن تو عالم نشانهای
ای از جمال حسن تو عالم نشانهای مقصود حسن توست و دگرها بهانهای نقاش را اگر ز جمال تو قبله نیست مقصود او چه بود ز نقشی و خانهای ای صد هزار شمع نشسته بدین امید...
غزل شمارهٔ ۲۹۷۴ – آن دم که دل کند سوی دلبر اشارتی
آن دم که دل کند سوی دلبر اشارتی زان سر رسد به بیسر و باسر اشارتی زان رنگ اشارتی که به روز الست بود کآمد به جان مؤمن و کافر اشارتی زیرا که قهر و لطف کز آن بحر...