غزل شمارهٔ ۲۹۰۰ – بوی مشکی در جهان افکندهای
بوی مشکی در جهان افکندهای مشک را در لامکان افکندهای صد هزاران غلغله زین بوی مشک در زمین و آسمان افکندهای از شعاع نور و نار خویشتن آتشی در عقل و جان...
غزل شمارهٔ ۲۹۰۱ – فارغم گر گشت دل آوارهای
فارغم گر گشت دل آوارهای از جهان تا کم بود غمخوارهای آفتاب عشق تو تابنده باد تا بریزد هر کجا استارهای آفتابی کو به کوه طور تافت پاره گشت و لعل شد هر پارهای...
غزل شمارهٔ ۲۹۰۵ – اندرآ در خانه یارا ساعتی
اندرآ در خانه یارا ساعتی تازه کن این جان ما را ساعتی این حریفان را بخندان لحظهای مجلس ما را بیارا ساعتی تا ببیند آسمان در نیم شب آفتاب آشکارا ساعتی تا ز قونیه...
غزل شمارهٔ ۲۹۰۷ – آفتابا سوی مه رویان شدی
آفتابا سوی مه رویان شدی چرخ را چون ذرهها برهم زدی آتشی در کفر و ایمان شعله زد چون بگستردی تو دین بیخودی پست و بالا عشق پر شد همچو بحر چشمه چشمه جوش جوش سرمدی...
غزل شمارهٔ ۲۹۰۸ – باوفاتر گشت یارم اندکی
باوفاتر گشت یارم اندکی خوش برآمد دی نگارم اندکی دی بخندید آن بهار نیکوان گشت خندان روزگارم اندکی خوش برآمد آن گل صدبرگ من سبزتر شد سبزه زارم اندکی صبحدم آن صبح...
غزل شمارهٔ ۲۹۰۹ – هست امروز آنچ میباید بلی
هست امروز آنچ میباید بلی هست نقل و باده بیحد بلی هست ای ساقی خوب از بامداد کان شیرینی بنامیزد بلی آفتاب امروز گشتهست از پگاه ساقی صد زهره و فرقد بلی شد...