غزل شمارهٔ ۲۸۶۵ – در رخ عشق نگر تا به صفت مرد شوی
در رخ عشق نگر تا به صفت مرد شوی نزد سردان منشین کز دمشان سرد شوی از رخ عشق بجو چیز دگر جز صورت کار آن است که با عشق تو هم درد شوی چون کلوخی به صفت تو به هوا...
غزل شمارهٔ ۲۸۶۶ – گر گریزی به ملولی ز من سودایی
گر گریزی به ملولی ز من سودایی روکشان دست گزان جانب جان بازآیی زین خیالی که کشان کرد تو را دست بکش دست از او گر نکشی دست پشیمان خایی رو بدو آر و بگو خواجه کجا...
غزل شمارهٔ ۲۸۶۷ – نیستی عاشق ای جلف شکم خوار گدای
نیستی عاشق ای جلف شکم خوار گدای در فروبند و همان گنده کسان را میگای کار بوزینه نبودهست فن نجاری دعوی یافه مکن یافه مگو ژاژ مخای عاشقی را تو کیی عشق چه درخورد...
غزل شمارهٔ ۲۸۶۸ – در دلت چیست عجب که چو شکر میخندی
در دلت چیست عجب که چو شکر میخندی دوش شب با کی بدی که چو سحر میخندی ای بهاری که جهان از دم تو خندان است در سمن زار شکفتی چو شجر میخندی آتشی از رخ خود در بت و...
غزل شمارهٔ ۲۸۶۹ – هست اندر غم تو دلشده دانشمندی
هست اندر غم تو دلشده دانشمندی همچو نقرهست در آتشکده دانشمندی بر امید کرم و رحمت بخشایش تو از ره دور به سر آمده دانشمندی هست ز اوباش خیالات تو اندر ره عشق خسته...
غزل شمارهٔ ۲۸۷۰ – ای دریغا در این خانه دمی بگشودی
ای دریغا در این خانه دمی بگشودی مونس خویش بدیدی دل هر موجودی چشم یعقوب به دیدار پسر شاد شدی ساقی وصل شراب صمدی پیمودی رو نمودی که منم شاهد تو باک مدار از زیان...