غزل شمارهٔ ۱۱۰ تو بشکن چنگ ما را ای معلا!
تو بشکن چنگ ما را ای معلا! هزاران چنگ دیگر هست اینجا چو ما در چنگ عشق اندر فتادیم چه کم آید بر ما چنگ و سرنا؟! رباب و چنگ عالم گر بسوزد بسی چنگی که...
غزل شمارهٔ ۱۰۹ بکت عینی غداه البین دمعا
بکت عینی غداه البین دمعا و اخری بالبکا بخلت علینا فعاقبت التی بخلت علینا بان غمضتها یوم التقینا چه مرد آن عتابم، خیز یارا بده آن جام مالامال صهبا نرنجم ز آنچ...
غزل شمارهٔ ۱۰۸ به برج دل رسیدی بیست این جا
به برج دل رسیدی بیست این جا چو آن مه را بدیدی بیست این جا بسی این رخت خود را هر نواحی ز نادانی کشیدی بیست این جا بشد عمری و از خوبی آن مه به هر نوعی شنیدی بیست...
غزل شمارهٔ ۱۰۷ امیر حسن خندان کن حَشَم را
امیر حسن خندان کن حَشَم را وجودی بخش مر مشتی عدم را سیاهی مینماید لشکر غم ظفر ده شادی صاحب علم را به حسن خود تو شادی را بکن شاد غم و اندوه ده اندوه و غم را...
غزل شمارهٔ ۱۰۶ مرا حلوا هوس کردست حلوا
مرا حلوا هوس کردست حلوا میفکن وعده حلوا به فردا دل و جانم بدان حلواست پیوست که صوفی را صفا آرد نه صفرا زهی حلوای گرم و چرب و شیرین که هر دم میرسد بویش ز بالا...
غزل شمارهٔ ۱۰۵ چو او باشد دل دلسوز ما را
چو او باشد دل دلسوز ما را چه باشد شب چه باشد روز ما را که خورشید ار فروشد ار برآمد بس است این جانِ جان افروز ما را تو مادرمرده را شیون مَیآموز که استادست عشق...