غزل شمارهٔ ۷۴ گر زان که نهای طالب جوینده شوی با ما
گر زان که نهای طالب جوینده شوی با ما ور زان که نهای مطرب گوینده شوی با ما گر زان که تو قارونی در عشق شوی مفلس ور زان که خداوندی هم بنده شوی با ما یک شمع از...
غزل شمارهٔ ۷۳ آمد بت میخانه تا خانه برد ما را
آمد بت میخانه تا خانه برد ما را بنمود بهار نو تا تازه کند ما را بگشاد نشان خود بربست میان خود پر کرد کمان خود تا راه زند ما را صد نکته دراندازد صد دام و دغل...
غزل شمارهٔ ۷۲ به خانهخانه میآرد چو بیذق شاهِ جان ما را
به خانهخانه میآرد چو بیذق شاهِ جان ما را عجب بردست یا ماتست زیر امتحان ما را همه اجزای ما را او کشانیدهست از هر سو تراشیدهست عالم را و معجون کرده زان ما را...
غزل شمارهٔ ۷۱ اگر نه عشق شمس الدین بُدی در روز و شب ما را
اگر نه عشق شمس الدین بُدی در روز و شب ما را فراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما را بت شهوت برآوردی دمار از ما ز تاب خود اگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما را...
غزل شمارهٔ ۷۰ برات آمد برات آمد بنه شمع براتی را
برات آمد برات آمد بنه شمع براتی را خضر آمد خضر آمد بیار آب حیاتی را عمر آمد عمر آمد ببین سرزیر شیطان را سحر آمد سحر آمد بهل خواب سباتی را بهار آمد بهار آمد...
غزل شمارهٔ ۶۹ چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا
چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما درآید جان فزای من گشاید دست و پای من که دستم بست و پایم هم کف هجران پابرجا بدو گویم...