غزل شمارهٔ ۲۹۹۸ – سوگند خوردهای که از این پس جفا کنی
سوگند خوردهای که از این پس جفا کنی سوگند بشکنی و جفا را رها کنی امروز دامن تو گرفتیم و میکشیم تا کی بهانه گیری و تا کی دغا کنی میخندد آن لبت صنما مژده...
غزل شمارهٔ ۲۹۹۹ – تا چند از فراق مرا کار بشکنی
تا چند از فراق مرا کار بشکنی زاریم نشنوی و مرا زار بشکنی دستم شکست دست فراقت ز کار و بار دانستمی دگر به چه مقدار بشکنی هین شیشه باز هجر رسیدی به سنگلاخ کاین...
غزل شمارهٔ ۳۰۰۰ – ساقی بیار باده سغراق ده منی
ساقی بیار باده سغراق ده منی اندیشه را رها کن کاری است کردنی ای نقد جان مگوی که ایام بیننا گردن مخار خواجه که وامی است گردنی ای آب زندگانی در تشنگان نگر بر دوست...
غزل شمارهٔ ۳۰۰۱ – ای نای بس خوش است کز اسرار آگهی
ای نای بس خوش است کز اسرار آگهی کار او کند که دارد از کار آگهی ای نای همچو بلبل نالان آن گلی گردن مخار کز گل بیخار آگهی گفتم به نای همدم یاری مدزد راز گفتا...
غزل شمارهٔ ۳۰۰۲ – شوری فتاد در فلک ای مه چه شَستهای
شوری فتاد در فلک ای مه چه شَستهای پرنور کن تو خیمه و خرگه چه شَستهای آگاه نیستند مگر این فسردگان از آتش تو ای بت آگه چه شَستهای آتش خوران ره به سر کوی منتظر...
غزل شمارهٔ ۳۰۰۳ – ای کاشکی تو خویش زمانی بدانیی
ای کاشکی تو خویش زمانی بدانیی وز روی خوب خویشت بودی نشانیی در آب و گل تو همچو ستوران نخفتیی خود را به عیش خانه خوبان کشانیی بر گرد خویش گشتی کاظهار خود کنی...