غزل شمارهٔ ۲۶۲۷ – عاشق شو و عاشق شو بگذار زحیری
عاشق شو و عاشق شو بگذار زحیری سلطان بچهای آخر تا چند اسیری سلطان بچه را میر و وزیری همه عار است زنهار به جز عشق دگر چیز نگیری آن میر اجل نیست اسیر اجل است او...
غزل شمارهٔ ۲۶۲۸ – هر روز بگه ای شه دلدار درآیی
هر روز بگه ای شه دلدار درآیی جان را و جهان را شکفانی و فزایی یا رب چه خجستهست ملاقات جمالت آن لحظه که چون بدر بر این صدر برآیی هر جا که ملاقات دو یار است اثر...
غزل شمارهٔ ۲۶۲۹ – ای ماه اگر باز بر این شکل بتابی
ای ماه اگر باز بر این شکل بتابی ما را و جهان را تو در این خانه نیابی چون کوه احد آب شد از شرم عقیقت چه نادره گر آب شود مردم آبی از عقل دو صدپر دو سه پر بیش...
غزل شمارهٔ ۲۶۳۵ – امروز سماع است و مدام است و سقایی
امروز سماع است و مدام است و سقایی گردان شده بر جمع قدحهای عطایی فرمان سقی الله رسیدهست بنوشید ای تن همه جان شو نه که ز اخوان صفایی ای دور چه دوری تو و ای روز...
غزل شمارهٔ ۲۶۳۶ – ای مونس ما خواجه ابوبکر ربابی
ای مونس ما خواجه ابوبکر ربابی گر دلشدهای چند پی نان و کبابی آتش خور در عشق به مانند شترمرغ اندر عقب طعمه چه شاگرد عقابی لقمه دهدت تا کند او لقمه خویشت این چرخ...
غزل شمارهٔ ۲۶۳۷ – امروز سماع است و شراب است و صراحی
امروز سماع است و شراب است و صراحی یک ساقی بدمست یکی جمع مباحی زان جنس مباحی که از آن سوی وجود است نی اباحتی گیج حشیشی مزاحی روحی است مباحی که از آن روح...