غزل شمارهٔ ۲۵۹۶ – نظاره چه میآیی در حلقه بیداری
نظاره چه میآیی در حلقه بیداری گر سینه نپوشانی تیری بخوری کاری در حلقه سر اندرکن دل را تو قویتر کن شاهی است تو باور کن بر کرسی جباری تا بازرهی زان دم تا مست...
غزل شمارهٔ ۲۵۹۷ – گر روی بگردانی تو پشت قوی داری
گر روی بگردانی تو پشت قوی داری کان روی چو خورشیدت صد گون کندت یاری من بیرخ چون ماهت گر روی به ماه آرم مه بیتو ز من گیرد صد دوری و بیزاری جان بیتو یتیم آمد...
غزل شمارهٔ ۲۵۹۸ – ای جان و جهان آخر از روی نکوکاری
ای جان و جهان آخر از روی نکوکاری یک دم چه زیان دارد گر روی به ما آری ای روی تو چون آتش وی بوی تو چون گل خَوش یا رب که چه رو داری یا رب که چه بو داری در پیش دو...
غزل شمارهٔ ۲۵۹۹ – ای بر سر بازارت صد خرقه به زناری
ای بر سر بازارت صد خرقه به زناری وز روی تو در عالم هر روی به دیواری هر ذره ز خورشیدت گویای اناالحقی هر گوشه چو منصوری آویخته بر داری این طرفه که از یک خم هر یک...
غزل شمارهٔ ۲۶۰۰ – گفتم که بجست آن مه از خانه چو عیاری
گفتم که بجست آن مه از خانه چو عیاری تشنیع زنان بودم بر عهد وفاداری غماز غمت گفتا در خانه بجوی آخر آن طره که دل دزدد ماننده طراری در سوخته جان زن از آهن و از...
غزل شمارهٔ ۲۶۰۱ – ای بر سر هر سنگی از لعل لبت نوری
ای بر سر هر سنگی از لعل لبت نوری وز شورش زلف تو در هر طرفی سوری در حسن بهشت تو در زیر درختانت هر سوی یکی ساقی هر سوی یکی حوری از عشق شراب تو هر سوی یکی جانی...