غزل شمارهٔ ۳۱۲۴
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۴ چو عشقش برآرد سر از بیقراری تو را کی گذارد که سر را بخاری کجا کار ماند تو را در دو عالم چو از عشق خوردی یکی...
غزل شمارهٔ ۲۵۷۴ – از آتش ناپیدا دارم دل بریانی
از آتش ناپیدا دارم دل بریانی فریاد مسلمانان از دست مسلمانی شهد و شکرش گویم کان گهرش گویم شمع و سحرش خوانم یا نادره سلطانی زین فتنه و غوغایی آتش زده هر جایی وز...
غزل شمارهٔ ۲۵۷۵ – هر لحظه یکی صورت میبینی و زادن نی
هر لحظه یکی صورت میبینی و زادن نی جز دیده فزودن نی جز چشم گشودن نی از نعمت روحانی در مجلس پنهانی چندانک خوری می خور دستوری دادن نی آن میوه که از لطفش می آب...
غزل شمارهٔ ۲۵۷۶ – ای خواجه سلام علیک از زحمت ما چونی
ای خواجه سلام علیک از زحمت ما چونی ای معدن زیبایی وی کان وفا چونی در جنت و در دوزخ پرسان تواند ای جان کای جنت روحانی وی بحر صفا چونی هر نور تو را گوید ای چشم و...
غزل شمارهٔ ۲۵۷۷ – همرنگ جماعت شو تا لذت جان بینی
همرنگ جماعت شو تا لذت جان بینی در کوی خرابات آ تا دردکشان بینی درکش قدح سودا هل تا بشوی رسوا بربند دو چشم سر تا چشم نهان بینی بگشای دو دست خود گر میل کنارستت...
غزل شمارهٔ ۲۵۷۸ – ای بود تو از کی نی وی ملک تو تا کی نی
ای بود تو از کی نی وی ملک تو تا کی نی عشق تو و جان من جز آتش و جز نی نی بر کشته دیت باشد ای شادی این کشته صد کشته هو دیدم امکان یکی هی نی ای دیده عجایبها بنگر...