غزل شمارهٔ ۲۵۱۳ – بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی
بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی چو شعری نور افشانی و زان اشعار برگویی به جان جمله مردان به درد جمله بادردان که برگو تا چه میخواهی و زین حیران چه...
غزل شمارهٔ ۲۵۱۲ – رها کن ماجرا ای جان فروکن سر ز بالایی
رها کن ماجرا ای جان فروکن سر ز بالایی که آمد نوبت عشرت زمان مجلس آرایی چه باشد جرم و سهو ما به پیش یرلغ لطفت کجا تردامنی ماند چو تو خورشید ما رایی درآ ای تاج و...
غزل شمارهٔ ۲۵۰۴ – اگر زهر است اگر شکر چه شیرین است بیخویشی
اگر زهر است اگر شکر چه شیرین است بیخویشی کله جویی نیابی سر چه شیرین است بیخویشی چو افتادی تو در دامش چو خوردی باده جامش برون آیی نیابی در چه شیرین است...
غزل شمارهٔ ۲۵۰۵ – چو بی گه آمدی باری درآ مردانه ای ساقی
چو بی گه آمدی باری درآ مردانه ای ساقی بپیما پنج پیمانه به یک پیمانه ای ساقی ز جام باده عرشی حصار فرش ویران کن پس آنگه گنج باقی بین در این ویرانه ای ساقی اگر...
غزل شمارهٔ ۲۵۰۶ – مبارک باشد آن رو را بدیدن بامدادانی
مبارک باشد آن رو را بدیدن بامدادانی به بوسیدن چنان دستی ز شاهنشاه سلطانی بدیدن بامدادانی چنان رو را چه خوش باشد هم از آغاز روز او را بدیدن ماه تابانی دو خورشید...
غزل شمارهٔ ۲۵۰۷ – بیامد عید ای ساقی عنایت را نمیدانی
بیامد عید ای ساقی عنایت را نمیدانی غلامانند سلطان را بیارا بزم سلطانی منم مخمور و مست تو قدح خواهم ز دست تو قدح از دست تو خوشتر که می جان است و تو جانی بیا...