غزل شمارهٔ ۲۵۰۸ – مرا آن دلبر پنهان همیگوید به پنهانی
مرا آن دلبر پنهان همیگوید به پنهانی به من ده جان به من ده جان چه باشد این گران جانی یکی لحظه قلندر شو قلندر را مسخر شو سمندر شو سمندر شو در آتش رو به آسانی در...
غزل شمارهٔ ۲۵۰۹ – بر دیوانگان امروز آمد شاه پنهانی
بر دیوانگان امروز آمد شاه پنهانی فغان برخاست از جانهای مجنونان روحانی میان نعرهها بشناخت آواز مرا آن شه که صافی گشته بود آوازم از انفاس حیوانی اشارت کرد...
غزل شمارهٔ ۲۵۱۰ – مرا پرسید آن سلطان به نرمی و سخنخایی
مرا پرسید آن سلطان به نرمی و سخنخایی عجب امسال ای عاشق بدان اقبالگه آیی برای آنک واگوید؛ نمودم گوش کَرّانه که یعنی: من گران گوشم! سخن را بازفرمایی؟ مگر کوری...
غزل شمارهٔ ۲۵۱۱ – به باغ و چشمه حیوان چرا این چشم نگشایی
به باغ و چشمه حیوان چرا این چشم نگشایی چرا بیگانهای از ما چو تو در اصل از مایی تو طوطی زادهای جانم مکن ناز و مرنجانم ز اصل آوردهای دانم تو قانون شکرخایی بیا...
غزل شمارهٔ ۲۵۲۸ – مروت نیست در سرها که اندازند دستاری
مروت نیست در سرها که اندازند دستاری کجا گیرد نظام ای جان به صرفه خشک بازاری رها کن گرگ خونی را که رو نارد بدان صیدی رها کن صرفه جویی را که برناید بدین کاری چه...
غزل شمارهٔ ۲۵۲۷ – بنامیزد نگویم من که تو آنی که هر باری
بنامیزد نگویم من که تو آنی که هر باری زهی صورت بدان صورت نمیمانی که هر باری بسوزد دل اگر گویم همان دلدار پیشینی بسوزد جان اگر گویم همان جانی که هر باری فلک هم...