غزل شمارهٔ ۲۵۲۵ – اگر گلهای رخسارش از آن گلشن بخندیدی
اگر گلهای رخسارش از آن گلشن بخندیدی بهار جان شدی تازه نهال تن بخندیدی وگر آن جان جان جان به تنها روی بنمودی تنم از لطف جان گشتی و جان من بخندیدی ور آن نور دو...
غزل شمارهٔ ۲۵۲۶ – نکو بنگر به روی من نه آنم من که هر باری
نکو بنگر به روی من نه آنم من که هر باری ببین دریای شیرینی ببین موج گهر باری کی بگریزد ز دست حق کی پرهیزد ز شست حق قیامت کو که تا بیند به نقد این شور و شر باری...
غزل شمارهٔ ۲۵۱۶ – اگر الطاف شمس الدین بدیده برفتادستی
اگر الطاف شمس الدین بدیده برفتادستی سوی افلاک روحانی دو دیده برگشادستی گشادستی دو دیده پرقدم را نیز از مستی ولی پرسعادت او در آن عالم نزادستی چو بنهادی قدم آن...
غزل شمارهٔ ۲۵۱۵ – یکی گنجی پدید آمد در آن دکان زرکوبی
یکی گنجی پدید آمد در آن دکان زرکوبی زهی صورت زهی معنی زهی خوبی زهی خوبی زهی بازار زرکوبان زهی اسرار یعقوبان که جان یوسف از عشقش برآرد شور یعقوبی ز عشق او دو صد...
غزل شمارهٔ ۲۵۱۴ – درآمد در میان شهر آدم زفت سیلابی
درآمد در میان شهر آدم زفت سیلابی فنا شد چرخ و گردان شد ز نور پاک دولابی نبود آن شهر جز سودا بنی آدم در او شیدا برست از دی و از فردا چو شد بیدار از خوابی چو...
غزل شمارهٔ ۲۵۲۴ – اگر آب و گل ما را چو جان و دل پری بودی
اگر آب و گل ما را چو جان و دل پری بودی به تبریز آمدی این دم بیابان را بپیمودی بپر ای دل که پر داری برو آن جا که بیماری نماندی هیچ بیماری گر او رخسار بنمودی چه...