غزل شمارهٔ ۲۴۵۵ – برگذری درنگری جز دل خوبان نبری
برگذری درنگری جز دل خوبان نبری سر مکش ای دل که از او هر چه کنی جان نبری تا نشوی خاک درش در نگشاید به رضا تا نکشی خار غمش گل ز گلستان نبری تا نکنی کوه بسی دست...
غزل شمارهٔ ۲۴۵۶ – هم نظری هم خبری هم قمران را قمری
هم نظری هم خبری هم قمران را قمری هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری هم سوی دولت درجی هم غم ما را فرجی هم قدحی هم فرحی هم شب ما را سحری هم گل سرخ و سمنی در دل...
غزل شمارهٔ ۲۴۴۶ – ای شهسوار خاص بک کز عالم جان تاختی
ای شهسوار خاص بک کز عالم جان تاختی میخانهها برهم زدی تا سوی میدان تاختی چون ساکنان آسمان خود گوش ما برتافتند تو سبلتان برتافتی هم سوی ایشان تاختی ای تو نهاده...
غزل شمارهٔ ۲۴۴۷ – یک ساعت ار دو قبلکی از عقل و جان برخاستی
یک ساعت ار دو قبلکی از عقل و جان برخاستی این عقل ما آدم بدی این نفس ما حَوّاستی ور آدم از ایوان دل درنامدی در آب و گل تدریس با تقدیس او بالاتر از اسماستی ور...
غزل شمارهٔ ۲۴۴۸ – ای داده جان را لطف تو خوشتر ز مستی حالتی
ای داده جان را لطف تو خوشتر ز مستی حالتی خوشتر ز مستی ابد بیباده و بیآلتی یک ساعتی تشریف ده جان را چنان تلطیف ده آن ساعتی پاک از کی و تا کی عجایب ساعتی...
غزل شمارهٔ ۲۴۴۹ – من پیش از این میخواستم گفتار خود را مشتری
من پیش از این میخواستم گفتار خود را مشتری و اکنون همیخواهم ز تو کز گفت خویشم واخری بتها تراشیدم بسی بهر فریب هر کسی مست خلیلم من کنون سیر آمدم از آزری آمد...