غزل شمارهٔ ۲۴۳۶ – ای یار اگر نیکو کنی اقبال خود صدتو کنی
ای یار اگر نیکو کنی اقبال خود صدتو کنی تا بوک رو این سو کنی باشد که با ما خو کنی من گرد ره را کاستم آفاق را آراستم وز جرم تو برخاستم باشد که با ما خو کنی من از...
غزل شمارهٔ ۲۴۳۷ – ای یوسفِ خوشنام هی! در ره میا بیهمرهی
ای یوسفِ خوشنام هی! در ره میا بیهمرهی مسکل ز یعقوبِ خِرَد تا درنیفتی در چهی آن سگ بود کاو بیهده خسپد به پیش هر دری و آن خر بود کز ماندگی آید سویِ هر خرگهی در...
غزل شمارهٔ ۲۴۳۸ – دزدید جمله رخت ما لولی و لولی زادهای
دزدید جمله رخت ما لولی و لولی زادهای در هیچ مسجد مکر او نگذاشته سجادهای خرقه فلک ده شاخ از او برج قمر سوراخ از او وای ار بیفتد در کفش چون من سلیمی سادهای زد...
غزل شمارهٔ ۲۴۳۹ – دامن کشانم میکشد در بتکده عیارهای
دامن کشانم میکشد در بتکده عیارهای من همچو دامن میدوم اندر پی خون خوارهای یک لحظه هستم میکند یک لحظه پستم میکند یک لحظه مستم میکند خودکامهای خمارهای...
غزل شمارهٔ ۲۴۴۰ – ای آفتاب سرکشان با کهکشان آمیختی
ای آفتاب سرکشان با کهکشان آمیختی مانند شیر و انگبین با بندگان آمیختی یا چون شراب جان فزا هر جزو را دادی طرب یا همچو یاران کرم با خاکدان آمیختی یا همچو عشق جان...
غزل شمارهٔ ۲۴۴۱ – آخر مراعاتی بکن مر بیدلان را ساعتی
آخر مراعاتی بکن مر بیدلان را ساعتی ای ماه رو تشریف ده مر آسمان را ساعتی ای آن که هستت در سخن مستی میهای کهن دلداریی تلقین بکن مر ترجمان را ساعتی تن چون کمانم...