غزل شمارهٔ ۲۴۳۲ – ای رونق هر گلشنی وی روزن هر خانهای
ای رونق هر گلشنی وی روزن هر خانهای هر ذره از خورشید تو تابنده چون دردانهای ای غوث هر بیچارهای واگشت هر آوارهای اصلاح هر مکارهای مقصود هر افسانهای ای حسرت...
غزل شمارهٔ ۲۴۳۳ – ای آنک اندر باغ جان آلاجقی برساختی
ای آنک اندر باغ جان آلاجقی برساختی آتش زدی در جسم و جان روح مصور ساختی پای درختان بسته بد تو برگشادی پایشان صحن گلستان خاک بد فرشش ز گوهر ساختی مرغ معماگوی را...
غزل شمارهٔ ۲۴۳۴ – از دار ملک لم یزل ای شاه سلطان آمدی
از دار ملک لم یزل ای شاه سلطان آمدی بر قلب ماهان برزدی سنجق ز شاهان بستدی ماه آمدی از لامکان ای اصل کارستان جان صد آفتاب و چرخ را چون ذرهها برهم زدی یک مشعله...
غزل شمارهٔ ۲۴۳۵ – من دوش دیدم سر دل اندر جمال دلبری
من دوش دیدم سر دل اندر جمال دلبری سنگین دلی لعلین لبی ایمان فزایی کافری از جان و دل گوید کسی پیش چنان جانانهای از سیم و زر گوید کسی پیش چنان سیمین بری لقمه...
غزل شمارهٔ ۲۴۲۷ – گر باغ از او واقف بدی از شاخ تر خون آمدی
گر باغ از او واقف بدی از شاخ تر خون آمدی ور عقل از او آگه بدی از چشم جیحون آمدی گر سر برون کردی مهش روزی ز قرص آفتاب ذره به ذره در هوا لیلی و مجنون آمدی ور...
غزل شمارهٔ ۲۴۲۸ – فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری
فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری گویی سلیمان بر سپه عرضه نمود انگشتری رومیرخان ماهوش زاییده از خاک حبش چون نومسلمانان خوش بیرون شده از کافری گلزار...