غزل شمارهٔ ۲۳۹۲ – ای کهربای عشقت دل را به خود کشیده
ای کهربای عشقت دل را به خود کشیده دل رفته ما پی دل چون بیدلان دویده دزدیده دل ز حسنت از عشق جامه واری تا شحنه فراقت دستان دل بریده از بس شکر که جانم از مصر...
غزل شمارهٔ ۲۳۹۳ – برجه ز خواب و بنگر صبحی دگر دمیده
برجه ز خواب و بنگر صبحی دگر دمیده جویان و پای کوبان از آسمان رسیده ای جان چرا نشستی وقت می است و مستی آخر در این کشاکش کس نیست پاکشیده بهر رضای مستی برجه بکوب...
غزل شمارهٔ ۲۳۹۱ – بازآمد آن مغنی با چنگ سازکرده
بازآمد آن مغنی با چنگ سازکرده دروازه بلا را بر عشق باز کرده بازار یوسفان را از حسن برشکسته دکان شکران را یک یک فراز کرده شمشیر درنهاده سرهای سروران را و آن...
غزل شمارهٔ ۲۳۸۳ – عشق تو از بس کشش جان آمده
عشق تو از بس کشش جان آمده کشتگانت شاد و خندان آمده جان شکرخای است لیکن از توش شکری دیگر به دندان آمده دوش دیدم صورت دل را چنانک باز خوش بر دست سلطان آمده صید...
غزل شمارهٔ ۲۳۸۴ – جستهاند دیوانگان از سلسله
جستهاند دیوانگان از سلسله ز آنک برزد بوی جان از سلسله نعرهها از عاشقان برخاسته الامان و الامان از سلسله جان مشتاقان نمیگنجد همی در زمین و آسمان از سلسله پیش...
غزل شمارهٔ ۲۳۸۵ – روز ما را دیگران را شب شده
روز ما را دیگران را شب شده ز آفتابی اختران را شب شده تیر دولتهای ما پیروز شد تیر جست و مر کمان را شب شده روز خندان در رخ عین الیقین کافرستان گمان را شب شده...