غزل شمارهٔ ۲۳۶۳ – ای ز هندستان زلفت رهزنان برخاسته
ای ز هندستان زلفت رهزنان برخاسته نعره از مردان مرد و از زنان برخاسته آتش رخسار تو در بیشه جانها زده دود جانها برشده هفت آسمان برخاسته جویهای شیر و می پنهان...
غزل شمارهٔ ۲۳۶۴ – ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته
ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته دل میان خون نشسته عقل و جان بگریسته چون به عالم نیست یک کس مر مکانت را عوض در عزای تو مکان و لامکان بگریسته جبرئیل و قدسیان را...
غزل شمارهٔ ۲۳۶۵ – ای ز گلزار جمالت یاسمن پا کوفته
ای ز گلزار جمالت یاسمن پا کوفته وز صواب هر خطایت صد ختن پا کوفته ای بزاده حسن تو بیواسطه هر مرد و زن وآنگه اندر باغ عشقت مرد و زن پا کوفته ای رخ شاهانهات...
غزل شمارهٔ ۲۳۶۶ – ای سراندازان همه در عشق تو پا کوفته
ای سراندازان همه در عشق تو پا کوفته گوهر جان همچو موسی روی دریا کوفته زیر این هفت آسیا هستی ما را خوش بکوب روشنایی کی فزاید سرمه ناکوفته عاشقان با عاقلان...
غزل شمارهٔ ۲۳۶۷ – تا چه عشق است آن صنم را با دل پرخون شده
تا چه عشق است آن صنم را با دل پرخون شده هر زمان گوید که چونی ای دل بیچون شده دم به دم او کف خود را از دلم پرخون کند تا ز دست دست او خون دلم جیحون شده نام عاشق...
غزل شمارهٔ ۲۳۶۸ – ای به میدانهای وحدت گوی شاهی باخته
ای به میدانهای وحدت گوی شاهی باخته جمله را عریان بدیده کس تو را نشناخته عقل کل کژچشم گشته از کمال غیرتت وز کژی پنداشته کو مر تو را انداخته ای چراغ و چشم عالم...