غزل شمارهٔ ۲۳۶۹ – چشم بگشا جانها بین از بدن بگریخته
چشم بگشا جانها بین از بدن بگریخته جان قفس را درشکسته دل ز تن بگریخته صد هزاران عقلها بین جانها پرداخته صد هزاران خویشتن بیخویشتن بگریخته گر گریزد صد هزاران...
غزل شمارهٔ ۲۳۶۲ – ای دو چشمت جاودان را نکتهها آموخته
ای دو چشمت جاودان را نکتهها آموخته جانها را شیوههای جان فزا آموخته هر چه در عالم دری بستهست مفتاحش توی عشق شاگرد تو است و درگشا آموخته از برای صوفیان صاف...
غزل شمارهٔ ۲۳۵۶ – ماییم قدیم عشق باره
ماییم قدیم عشق باره باقی دگران همه نظاره نظارگیان ملول گشتند ماند این دم گرم شعله خواره چون چرخ حریف آفتابیم پنهان نشویم چون ستاره انگشت نما و شهره گشتیم چون...
غزل شمارهٔ ۲۳۵۷ – ای گشته دلت چو سنگ خاره
ای گشته دلت چو سنگ خاره با خاره و سنگ چیست چاره با خاره چه چاره شیشهها را جز آنک شوند پاره پاره زان میخندی چو صبح صادق تا پیش تو جان دهد ستاره تا عشق کنار...
غزل شمارهٔ ۲۳۶۰ – ای نقد تو را زکات نسیه
ای نقد تو را زکات نسیه بازآ ز خدا جزات نسیه آید ز خدا جزای خیرت در نقد بلا نجات نسیه پیش از تو جهات نقد بودهست از شومی تو جهات نسیه این دولت تازه بیتو بادا...
غزل شمارهٔ ۲۳۶۱ – ای روز مبارک و خجسته
ای روز مبارک و خجسته ما جمع و تو در میان نشسته ای همنفس همیشه پیش آ تا زنده شود دمی شکسته پیغام دل است این دو سه حرف بشنو سخن شکسته بسته یک بار بگو که بنده من...