غزل شمارهٔ ۲۳۵۲ – یک جام ز صد هزار جان به
یک جام ز صد هزار جان به برخیز و قماش ما گرو نه ما از خود خویش توبه کردیم ما هیچ نمیرویم از این ده یک رنگ کند شراب ما را تا هر دو یکی شود که و مه درویش ز...
غزل شمارهٔ ۲۳۵۳ – جان آمده در جهان ساده
جان آمده در جهان ساده وز مرکب تن شده پیاده سیل آمد و درربود جان را آن سیل ز بحرها زیاده جان آب لطیف دیده خود را در خویش دو چشم را گشاده از خود شیرین چنانک شکر...
غزل شمارهٔ ۲۳۵۴ – ای بی تو حیاتها فسرده
ای بی تو حیاتها فسرده وی بیتو سماع مرده مرده ما بر در عشق حلقه کوبان تو قفل زده کلید برده هر آتش زنده از دم توست رحم آر بر این دم شمرده خامیم بیا بسوز ما را...
غزل شمارهٔ ۲۳۵۵ – ای دوش ز دست ما رهیده
ای دوش ز دست ما رهیده امشب نرهی به جان و دیده در پنجه ماست دامن تو ای دست در آستین کشیده حیلت بگذار و آب و روغن ماییم هریسه رسیده چشم من و چشم تو حریفند ای چشم...
غزل شمارهٔ ۲۳۴۷ – خدایا رحمت خود را به من ده
خدایا رحمت خود را به من ده دریدی پیرهن تو پیرهن ده مرا صفرای تو سرگشته کردهست ز لطف خود مرا صفراشکن ده اگر عالم به غم خوردن به پای است مده غم را به من با...
غزل شمارهٔ ۲۳۴۸ – فریاد ز یار خشم کرده
فریاد ز یار خشم کرده سوگند به خشم و کینه خورده برهم زده خانه را و ما را حمال گرفته رخت برده بر دل قفلی گران نهاده او رفته کلید را سپرده ای بیتو حیات تلخ گشته...