غزل شمارهٔ ۲۳۴۰ – چنین میزن دو دستک تا سحرگاه
چنین میزن دو دستک تا سحرگاه که در رقص است آن دلدار و دلخواه همیگو آنچ میدانم من و تو ولی پنهان کنش در ذکر الله فغان کردن ز شیر حق بیاموز نکردی آه پرخون جز...
غزل شمارهٔ ۲۳۴۱ – سماع آمد هلا ای یار برجه
سماع آمد هلا ای یار برجه مسابق باش و وقت کار برجه هزاران بار خفتی همچو لنگر مثال بادبان این بار برجه بسی خفتی تو مست از سرگرانی چو کردندت کنون بیدار برجه هلا...
غزل شمارهٔ ۲۳۳۲ – ای آنک تو را ما ز همه کون گزیده
ای آنک تو را ما ز همه کون گزیده بگذاشته ما را تو و در خود نگریده تو شرم نداری که تو را آینه ماییم تو آینه ناقص کژشکل خریده ای بیخبر از خویش که از عکس دل تو بر...
غزل شمارهٔ ۲۳۳۳ – این کیست چنین مست ز خمار رسیده
این کیست چنین مست ز خمار رسیده یا یار بود یا ز بر یار رسیده یا شاهد جان باشد روبند گشاده یا یوسف مصری است ز بازار رسیده یا زهره و ماه است درآمیخته با هم یا سرو...
غزل شمارهٔ ۲۳۳۴ – ای طبل رحیل از طرف چرخ شنیده
ای طبل رحیل از طرف چرخ شنیده وی رخت از این جای بدان جای کشیده ای نرگس چشم و رخ چون لاله کجایی از گور تو آن نرگس و آن لاله دمیده اندر لحد بیدر و بیبام مقیمی...
غزل شمارهٔ ۲۳۳۵ – رندان همه جمعند در این دیر مغانه
رندان همه جمعند در این دیر مغانه درده تو یکی رطل بدان پیر یگانه خون ریزبک عشق در و بام گرفتهست و آن عقل گریزان شده از خانه به خانه یک پرده برانداخته آن شاهد...