غزل شمارهٔ ۲۳۱۶ – امروز بت خندان میبخش کند خنده
امروز بت خندان میبخش کند خنده عالم همه خندان شد بگذشت ز حد خنده پیوسته حسد بودی پرغصه ولیک این دم میجوشد و میروید از عین حسد خنده در من بنگر ای جان تا هر دو...
غزل شمارهٔ ۲۳۱۷ – ای خاک کف پایت رشک فلکی بوده
ای خاک کف پایت رشک فلکی بوده جان من و جان تو در اصل یکی بوده در خانه نقشینی دیدم صنم چینی خون خواره صد آدم جان ملکی بوده صد ماه یقینم شد اندر دل شب پنهان صد...
غزل شمارهٔ ۲۳۱۸ – مستی ده و هستی ده ای غمزه خماره
مستی ده و هستی ده ای غمزه خماره تو دلبر و استادی ما عاشق و این کاره ما بر سر هر پشته گم کرده سر رشته بیچاره تو گشته تو چاره بیچاره صد چشمه بجوشانی در سینه چون...
غزل شمارهٔ ۲۳۱۹ – آن یار غریب من آمد به سوی خانه
آن یار غریب من آمد به سوی خانه امروز تماشا کن اشکال غریبانه یاران وفا را بین اخوان صفا را بین در رقص که بازآمد آن گنج به ویرانه ای چشم چمن میبین وی گوش سخن...
غزل شمارهٔ ۲۳۲۰ – بیبرگی بستان بین کآمد دی دیوانه
بیبرگی بستان بین کآمد دی دیوانه خوبان چمن رفتند از باغ سوی خانه زردی رخ بستان کز فرقت آن خوبان بستان شده گورستان زندان شده کاشانه ترکان پری چهره نک عزم سفر...
غزل شمارهٔ ۲۳۲۱ – ای دل به کجایی تو آگاه هیی یا نه
ای دل به کجایی تو آگاه هیی یا نه از سر تو برون کن هی سودای گدایانه در بزم چنان شاهی در نور چنان ماهی خط در دو جهان درکش چه جای یکی خانه در دولت سلطانی گر یاوه...