غزل شمارهٔ ۲۲۹۷ – چو در دل پای بنهادی بشد از دست اندیشه
چو در دل پای بنهادی بشد از دست اندیشه میان بگشاد اسرار و میان بربست اندیشه به پیش جان درآمد دل که اندر خود مکن منزل گران جان دید مر جان را سبک برجست اندیشه...
غزل شمارهٔ ۲۲۸۹ – دایم پیش خود نهی آینه را هرآینه
دایم پیش خود نهی آینه را هرآینه ز آنک نظیر نیستت جز که درون آینه در تو کجا رسم تو را همچو خیال روی تو در دل و جان و در نظر منظره هست و جای نه هم تو منزهی ز جا...
غزل شمارهٔ ۲۲۹۰ – کجا شد عهد و پیمانی که کردی دوش با بنده
کجا شد عهد و پیمانی که کردی دوش با بنده که بادا عهد و بدعهدی و حسنت هر سه پاینده ز بدعهدی چه غم دارد شهنشاهی که برباید جهانی را به یک غمزه قرانی را به یک خنده...
غزل شمارهٔ ۲۲۹۱ – بر آنم کز دل و دیده شوم بیزار یک باره
بر آنم کز دل و دیده شوم بیزار یک باره چو آمد آفتاب جان نخواهم شمع و استاره دلا نقاش را بنگر چه بینی نقش گرمابه مه و خورشید را بنگر چه گردی گرد مه پاره نهادی...
غزل شمارهٔ ۲۲۹۲ – به لاله دوش نسرین گفت برخیزیم مستانه
به لاله دوش نسرین گفت برخیزیم مستانه به دامان گل تازه درآویزیم مستانه چو باده بر سر باده خوریم از گلرخ ساده بیا تا چون گل و لاله درآمیزیم مستانه چو نرگس شوخ...
غزل شمارهٔ ۲۲۹۳ – یکی ماهی همیبینم برون از دیده در دیده
یکی ماهی همیبینم برون از دیده در دیده نه او را دیدهای دیده نه او را گوش بشنیده زبان و جان و دل را من نمیبینم مگر بیخود از آن دم که نظر کردم در آن رخسار...