غزل شمارهٔ ۲۲۹۴ – ز بردابرد عشق او چو بشنید این دل پاره
ز بردابرد عشق او چو بشنید این دل پاره برآمد از وجود خویش و هر دو کون یک باره به بحر نیستی درشد همه هستی محقر شد به ناگه شعلهای برشد شگرف از جان خون خواره کجا...
غزل شمارهٔ ۲۲۸۸ – شحنه عشق میکشد از دو جهان مصادره
شحنه عشق میکشد از دو جهان مصادره دیده و دل گرو کنم بهر چنان مصادره از سبب مصادره شحنه عشق رهزند پس بر عاشقان شود راحت جان مصادره داد جگر مصادره از خود لعل...
غزل شمارهٔ ۲۲۸۲ – ای جان و دل از عشق تو در بزم تو پا کوفته
ای جان و دل از عشق تو در بزم تو پا کوفته سرها بریده بیعدد در رزم تو پا کوفته چون عزم میدان زمین کردی تو ای روح امین ذرات خاک این زمین از عزم تو پا کوفته فرمان...
غزل شمارهٔ ۲۲۸۳ – ساقی فرخ رخ من جام چو گلنار بده
ساقی فرخ رخ من جام چو گلنار بده بهر من ار میندهی بهر دل یار بده ساقی دلدار توی چاره بیمار توی شربت شادی و شفا زود به بیمار بده باده در آن جام فکن گردن اندیشه...
غزل شمارهٔ ۲۲۸۴ – باده بده باد مده وز خودمان یاد مده
باده بده باد مده وز خودمان یاد مده روز نشاط است و طرب برمنشین داد مده آمدهام مست لقا کشته شمشیر فنا گر نه چنینم تو مرا هیچ دل شاد مده خواجه تو عارف بدهای...
غزل شمارهٔ ۲۲۸۵ – یا رجلا حصیده مجبنه و مبخله
یا رجلا حصیده مجبنه و مبخله لیس یلذک الهوی لیس لفیک حوصله معتمد الهوی معی مستندی و سیدی لا کرجاک ضایع یطلبه به غربله ای گله بیش کرده تو سیر نگشتی از گله چون...