غزل شمارهٔ ۲۱۸۱ – دل و جان را طربگاه و مقام او
دل و جان را طربگاه و مقام او شراب خم بیچون را قوام او همه عالم دهان خشکند و تشنه غذای جمله را داده تمام او غذاها هم غذا جویند از وی که گندم را دهد آب از غمام...
غزل شمارهٔ ۲۱۸۲ – به پیشت نام جان گویم زهی رو
به پیشت نام جان گویم زهی رو حدیث گلستان گویم زهی رو تو این جا حاضر و شرمم نباشد که از حسن بتان گویم زهی رو بهار و صد بهار از تو خجل شد من افسانه خزان گویم زهی...
غزل شمارهٔ ۲۱۸۳ – به پیشت نام جان گویم زهی رو
به پیشت نام جان گویم زهی رو حدیث گلستان گویم زهی رو تو این جا حاضر و شرمم نباشد که از حسن بتان گویم زهی رو چو شاه بینشان عالم بیاراست من از شکل و نشان گویم...
غزل شمارهٔ ۲۱۸۴ – بیا ای رونق گلزار از این سو
بیا ای رونق گلزار از این سو از آن شکر یکی قنطار از این سو یکی بوسه قضاگردان جانت از آن دو لعل شکربار از این سو از آن روزن فروکن سر چو مهتاب وزان گلشن یکی گلزار...
غزل شمارهٔ ۲۱۸۵ – چو بگشادم نظر از شیوه تو
چو بگشادم نظر از شیوه تو بشد کارم چو زر از شیوه تو توی خورشید و من چون میوه خام به هر دم پختهتر از شیوه تو چو زهره مینوازم چنگ عشرت شب و روز ای قمر از شیوه...
غزل شمارهٔ ۲۱۸۶ – خداوندا چو تو صاحب قران کو
خداوندا چو تو صاحب قران کو برابر با مکان تو مکان کو زمان محتاج و مسکین تو باشد تو را حاجت به دوران و زمان کو کسی کو گفت دیدم شمس دین را سؤالش کن که راه آسمان...