غزل شمارهٔ ۲۱۸۷ – گران جانی مکن ای یار برگو
گران جانی مکن ای یار برگو از آن زلف و از آن رخسار برگو ز باغ جان دو سه گلدسته بربند حکایتهای آن گلزار برگو ز حسنش گفتنی بسیار داری ملولی گوشه نه بسیار برگو ز...
غزل شمارهٔ ۲۱۷۸ – تو کمترخوارهای هشیار میرو
تو کمترخوارهای هشیار میرو میان کژروان رهوار میرو تو آن خنبی که من دیدم ندیدی مرا خنبک مزن ای یار میرو ز بازار جهان بیزار گشتم تو دلالی سوی بازار میرو چو...
غزل شمارهٔ ۲۱۷۹ – تو جام عشق را بستان و میرو
تو جام عشق را بستان و میرو همان معشوق را میدان و میرو شرابی باش بی خاشاکِ صورت لطیف و صاف همچون جان و میرو یکی دیدار او صد جان به ارزد بده جان و بخر ارزان...
غزل شمارهٔ ۲۱۸۰ – از این پستی به سوی آسمان شو
از این پستی به سوی آسمان شو روانت شاد بادا خوش روان شو ز شهر پرتب و لرزه بجستی به شادی ساکن دارالامان شو اگر شد نقش تن نقاش را باش وگر ویران شد این تن جمله جان...
غزل شمارهٔ ۲۱۷۱ – گشتهست طپان جانم ای جان و جهان برگو
گشتهست طپان جانم ای جان و جهان برگو هین سلسله درجنبان ای ساقی جان برگو سلطان خوشان آمد و آن شاه نشان آمد تا چند کشی گوشم ای گوش کشان برگو سری است سمندر را ز...
غزل شمارهٔ ۲۱۷۲ – هم آگه و هم ناگه مهمان من آمد او
هم آگه و هم ناگه مهمان من آمد او دل گفت که کی آمد جان گفت مه مه رو او آمد در خانه ما جمله چو دیوانه اندر طلب آن مه رفته به میان کو او نعره زنان گشته از خانه که...