غزل شمارهٔ ۲۱۶۹ – ز مکر حق مباش ایمن اگر صد بخت بینی تو
ز مکر حق مباش ایمن اگر صد بخت بینی تو بمال این چشمها را گر به پندار یقینی تو که مکر حق چنان تند است کز وی دیده جانت تو را عرشی نماید او و گر باشی زمینی تو...
غزل شمارهٔ ۲۱۷۰ – هر شش جهتم ای جان منقوش جمال تو
هر شش جهتم ای جان منقوش جمال تو در آینه درتابی چون یافت صقال تو آیینه تو را بیند اندازه عرض خود در آینه کی گنجد اشکال کمال تو خورشید ز خورشیدت پرسید کیات...
غزل شمارهٔ ۲۱۶۳ – چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو
چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو بهشتم جان شیرین را که میسوزد برای تو روان از تو خجل باشد دلم را پا به گل باشد مرا چه جای دل باشد چو دل گشتهست جای تو...
غزل شمارهٔ ۲۱۶۴ – اگر بگذشت روز ای جان به شب مهمان مستان شو
اگر بگذشت روز ای جان به شب مهمان مستان شو بر خویشان و بیخویشان شبی تا روز مهمان شو مرو ای یوسف خوبان ز پیش چشم یعقوبان شب قدری کن این شب را چراغ بیت احزان شو...
غزل شمارهٔ ۲۱۶۵ – فقیر است او فقیر است او فقیر ابن الفقیر است او
فقیر است او فقیر است او فقیر ابن الفقیر است او خبیر است او خبیر است او خبیر ابن الخبیر است او لطیف است او لطیف است او لطیف ابن اللطیف است او امیر است او امیر...
غزل شمارهٔ ۲۱۶۶ – دگرباره بشوریدم بدان سانم به جان تو
دگرباره بشوریدم بدان سانم به جان تو که هر بندی که بربندی بدرانم به جان تو چو چرخم من چو ماهم من چو شمعم من ز تاب تو همه عقلم همه عشقم همه جانم به جان تو نشاط...