غزل شمارهٔ ۲۱۴۸ – جان و سر تو ای پسر نیست کسی به پای تو
جان و سر تو ای پسر نیست کسی به پای تو آینه بین به خود نگر کیست دگر ورای تو بوسه بده به روی خود راز بگو به گوش خود هم تو ببین جمال خود هم تو بگو ثنای تو نیست...
غزل شمارهٔ ۲۱۴۹ – ای تو خموش پرسخن چیست خبر بیا بگو
ای تو خموش پرسخن چیست خبر بیا بگو سوره هل اتی بخوان نکته لافتی بگو خیمه جان بر اوج زن در دل بحر موج زن مشک وجود بردران ترک دو سه سقا بگو چونک ز خود سفر کنی وز...
غزل شمارهٔ ۲۱۵۰ – عید نمیدهد فرح بینظر هلال تو
عید نمیدهد فرح بینظر هلال تو کوس و دهل نمیچخد بیشرف دوال تو من به تو مایل و توی هر نفسی ملولتر وه که خجل نمیشود میل من از ملال تو ناز کن ای حیات جان کبر...
غزل شمارهٔ ۲۱۵۱ – در سفر هوای تو بیخبرم به جان تو
در سفر هوای تو بیخبرم به جان تو نیک مبارک آمدهست این سفرم به جان تو لعل قبا سمر شدی چونک در آن کمر شدی کشته زار در میان زان کمرم به جان تو همچو قمر برآمدی بر...
غزل شمارهٔ ۲۱۴۷ – چیست که هر دمی چنین میکشدم به سوی او
چیست که هر دمی چنین میکشدم به سوی او عنبر نی و مشک نی بوی وی است بوی او سلسلهای است بیبها دشمن جمله توبهها توبه شکست من کیم سنگ من و سبوی او توبه شکست او...
غزل شمارهٔ ۲۱۳۹ – والله ملولم من کنون از جام و سغراق و کدو
والله ملولم من کنون از جام و سغراق و کدو کو ساقی دریادلی تا جام سازد از سبو با آنچ خو کردی مرا اندرمدزد آن ده مها با توست آن حیله مکن این جا مجو آن جا مجو هر...