غزل شمارهٔ ۲۱۴۰ – دل دی خراب و مست و خوش هر سو همیافتاد از او
دل دی خراب و مست و خوش هر سو همیافتاد از او در گلبنش جان صدزبان چون سوسن آزاد از او دلها چو خسرو از لبش شیرین چو شکر تا ابد گر یک زمان پنهان شود نالند چون...
غزل شمارهٔ ۲۱۴۱ – ای تن و جان بنده او بند شکرخنده او
ای تن و جان بنده او بند شکرخنده او عقل و خرد خیره او دل شکرآکنده او چیست مراد سر ما ساغر مردافکن او چیست مراد دل ما دولت پاینده او چرخ معلق چه بود کهنه ترین...
غزل شمارهٔ ۲۱۴۲ – چون بجهد خنده ز من خنده نهان دارم از او
چون بجهد خنده ز من خنده نهان دارم از او روی ترش سازم از او بانگ و فغان آرم از او با ترشان لاغ کنی خنده زنی جنگ شود خنده نهان کردم من اشک همیبارم از او شهر...
غزل شمارهٔ ۲۱۴۳ – روشنی خانه تویی خانه بمگذار و مرو
روشنی خانه تویی خانه بمگذار و مرو عشرت چون شکر ما را تو نگهدار و مرو عشوه دهد دشمن من عشوه او را مشنو جان و دلم را به غم و غصه بمسپار و مرو دشمن ما را و تو را...
غزل شمارهٔ ۲۱۴۴ – کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کو
کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کو گر دو جهان بتکده شد آن بت عیار تو کو گیر که قحط است جهان نیست دگر کاسه و نان ای شه پیدا و نهان کیله و انبار تو کو گیر که...
غزل شمارهٔ ۲۱۴۵ – شب شد ای خواجه ز کی آخر آن یار تو کو
شب شد ای خواجه ز کی آخر آن یار تو کو یار خوش آواز تو آن خوش دم و شش تار تو کو یار لطیف تر تو خفته بود در بر تو خفته کند ناله خوش خفته بیدار تو کو گاه نماییش...