غزل شمارهٔ ۲۱۰۹ – ای تو پناه همه روز محن
ای تو پناه همه روز محن بازسپردم به تو من خویشتن قلزم مهری که کناریش نیست قطره آن الفت مرد است و زن شیر دهد شیر به اطفال خویش شاه بگوید به گدا کیمسن بلک شود آتش...
غزل شمارهٔ ۲۱۱۰ – بانگ برآمد ز خرابات من
بانگ برآمد ز خرابات من چرخ دوتا شد ز مناجات من عاقبت امر ظفر دررسید یار درآمد به مراعات من یا رب یا رب که چه سان میکند دلبر بیکفو مکافات من طاعت و ایمان کند...
غزل شمارهٔ ۲۱۱۱ – بانگ برآمد ز خرابات من
بانگ برآمد ز خرابات من یار درآمد به مراعات من تا که بدیدم مه بیحد او رفت ز حد ذوق مناجات من موسی جانم به که طور رفت آمد هنگام ملاقات من طور ندا کرد که آن خسته...
غزل شمارهٔ ۲۱۱۲ – ظلمت شب پرتو ظلمات من
ظلمت شب پرتو ظلمات من نور مه از نور ملاقات من گوهر طاعت شد از آن کیمیا زلت و انکار و جنایات من هست سماوات در آن آرزو تا نگرد سوی سماوات من ای رخ خورشید سوی برج...
غزل شمارهٔ ۲۱۱۳ – ای تو چو خورشید و شه خاص من
ای تو چو خورشید و شه خاص من کفر من و توبه و اخلاص من رقص کند بر سر چرخ آفتاب تا تو بگوییش که رقاص من سجده کنان پیش درت نفس کل کای ز تو جان یافته اشخاص من نفس...
غزل شمارهٔ ۲۱۱۴ – بانگ برآمد ز دل و جان من
بانگ برآمد ز دل و جان من که ز معشوقه پنهان من سجده گه اصل من و فرع من تاج سر من شه و سلطان من خسته و بستهست دل و دست من دست غم یوسف کنعان من دست نمودم که بگو...