غزل شمارهٔ ۲۱۱۵ – بازرسید آن بت زیبای من
بازرسید آن بت زیبای من خرمی این دم و فردای من در نظرش روشنی چشم من در رخ او باغ و تماشای من عاقبت امر به گوشش رسید بانگ من و نعره و هیهای من بر در من کیست که...
غزل شمارهٔ ۲۱۰۸ – مینروم هیچ از این خانه من
مینروم هیچ از این خانه من در تک این خانه گرفتم وطن خانه یار من و دارالقرار کفر بود نیت بیرون شدن سر نهم آن جا که سرم مست شد گوش نهم سوی تنن تنتنن نکته مگو هیچ...
غزل شمارهٔ ۲۱۰۷ – جان منی جان منی جان من
جان منی جان منی جان من آن منی آن منی آن من شاه منی لایق سودای من قند منی لایق دندان من نور منی باش در این چشم من چشم من و چشمه حیوان من گل چو تو را دید به سوسن...
غزل شمارهٔ ۲۱۰۱ – سیر گشتم ز نازهای خسان
سیر گشتم ز نازهای خسان کم زنم من چو روغن به لسان بعد از این شهد را نهان دارم تا نیفتند اندر او مگسان خویش را بعد از این چنان دزدم که نیابند مر مرا عسسان هر...
غزل شمارهٔ ۲۱۰۲ – چیست با عشق آشنا بودن
چیست با عشق آشنا بودن بجز از کام دل جدا بودن خون شدن خون خود فروخوردن با سگان بر در وفا بودن او فدایی است هیچ فرقی نیست پیش او مرگ و نقل یا بودن رو مسلمان سپر...
غزل شمارهٔ ۲۱۰۳ – گرچه اندر فغان و نالیدن
گرچه اندر فغان و نالیدن اندکی هست خویشتن دیدن آن نباشد مرا چو در عشقت خوگرم من به خویش دزدیدن به خدا و به پاکی ذاتش پاکم از خویشتن پسندیدن دیده کی از رخ تو...