غزل شمارهٔ ۲۱۰۴ – شب که جهان است پر از لولیان
شب که جهان است پر از لولیان زهره زند پرده شنگولیان بیند مریخ که بزم است و عیش خنجر و شمشیر کند در میان ماه فشاند پر خود چون خروس پیش و پسش اختر چون ماکیان دیده...
غزل شمارهٔ ۲۱۰۵ – ساقی من خیزد بیگفت من
ساقی من خیزد بیگفت من آرد آن باده وافر ثمن حاجت نبود که بگویم بیار بشنود آواز دلم بیدهن هست تقاضاگر او لطف او و آن کرم بیحد و خلق حسن ماه برآید تو مگویش برآ...
غزل شمارهٔ ۲۱۰۶ – مست رسید آن بت بیباک من
مست رسید آن بت بیباک من دردکش و دلخوش و چالاک من گفت به من بنگر و دلشاد شو هیچ به خود منگر غمناک من ز آب و گل این دیده تو پرگل است پاک کنش در نظر پاک من دست...
غزل شمارهٔ ۲۰۹۸ – شب محنت که بد طبیب و تو افکار یاد کن
شب محنت که بد طبیب و تو افکار یاد کن که ز پای دلت بکند چنان خار یاد کن چو فتادی به چاه و گو که ببخشید جان نو به سوی او بیا مرو مکن انکار یاد کن مکن اندک نبود...
غزل شمارهٔ ۲۰۹۹ – چند نظاره جهان کردن
چند نظاره جهان کردن آب را زیر که نهان کردن رنج گوید که گنج آوردم رنج را باید امتحان کردن آنک از شیر خون روان کردهست شیر داند ز خون روان کردن آسمان را چو کرد...
غزل شمارهٔ ۲۱۰۰ – چند بوسه وظیفه تعیین کن
چند بوسه وظیفه تعیین کن به شکرخندهایم شیرین کن آن دلت را خدای نرم کناد این دعای خوش است آمین کن مگر این را به خواب خواهم دید من بخسبم کنار بالین کن ای فسون...