غزل شمارهٔ ۲۰۹۰ – به پیش آر سغراق گلگون من
به پیش آر سغراق گلگون من ندانم که بادهست یا خون من نجاتی است جان را ز غرقاب غم چو کشتی نوحی به جیحون من مرا خوش بشوید ز آب و ز گل رساند به اصل و به عرجون من...
غزل شمارهٔ ۲۰۹۱ – ای هفت دریا گوهر عطا کن
ای هفت دریا گوهر عطا کن وین مسها را پرکیمیا کن ای شمع مستان وی سرو بستان تا کی ز دستان آخر وفا کن بگریست بر ما هر سنگ خارا این درد ما را جانا دوا کن ای خشم...
غزل شمارهٔ ۲۰۹۲ – آن دلبر من آمد بر من
آن دلبر من آمد بر من زنده شد از او بام و در من گفتم قنقی امشب تو مرا ای فتنه من شور و شر من گفتا بروم کاری است مهم در شهر مرا جان و سر من گفتم به خدا گر تو...
غزل شمارهٔ ۲۰۸۸ – ببردی دلم را بدادی به زاغان
ببردی دلم را بدادی به زاغان گرفتم گروگان خیالت به تاوان درآیی درآیم بگیری بگیرم بگویی بگویم علامات مستان نشاید نشاید ستم کرد با من برای گریبان دریدن ز دامان...
غزل شمارهٔ ۲۰۸۲ – برای چشم تو صد چشم بد توان دیدن
برای چشم تو صد چشم بد توان دیدن چه چشم داری ای چشم ما به تو روشن پی رضای تو آدم گریست سیصد سال که تا ز خنده وصلش گشاده گشت دهن به قدر گریه بود خنده تو یقین...
غزل شمارهٔ ۲۰۸۳ – اگر سزای لب تو نبود گفته من
اگر سزای لب تو نبود گفته من برآر سنگ گران و دهان من بشکن چو طفل بیهده گوید نه مادر مشفق پی ادب لب او را فروبرد سوزن دو صد دهان و جهان از برای عز لبت بسوز و...