غزل شمارهٔ ۲۰۸۴ – بیا بیا که ز هجرت نه عقل ماند نه دین
بیا بیا که ز هجرت نه عقل ماند نه دین قرار و صبر برفتهست زین دل مسکین ز روی زرد و دل درد و سوز سینه مپرس که آن به شرح نگنجد بیا به چشم ببین چو نان پخته ز تاب...
غزل شمارهٔ ۲۰۸۵ – به صلح آمد آن ترک تند عربده کن
به صلح آمد آن ترک تند عربده کن گرفت دست مرا گفت تکری یرلغسن سؤال کردم از چرخ و گردش کژ او گزید لب که رها کن حدیث بیسر و بن بگفتمش که چرا میکند چنین گردش بگفت...
غزل شمارهٔ ۲۰۸۶ – من کجا بودم عجب بیتو این چندین زمان
من کجا بودم عجب بیتو این چندین زمان در پی تو همچو تیر در کف تو چون کمان تو مرا دستور ده تا بگویم حال ده گرچه ازرق پوش شد شیخ ما چون آسمان برگشا این پرده را...
غزل شمارهٔ ۲۰۸۷ – بگویم مثالی از این عشق سوزان
بگویم مثالی از این عشق سوزان یکی آتشی در نهانم فروزان اگر میبنالم وگر میننالم به کار است آتش به شبها و روزان همه عقلها خرقه دوزند لیکن جگرهای عشاق شد خرقه...
غزل شمارهٔ ۲۰۸۰ – چهار شعر بگفتم بگفت نی به از این
چهار شعر بگفتم بگفت نی به از این بلی ولیک بده اولا شراب گزین بده به خمس مبارک مرا ششم جامی بگو بگیر و درآشام خمس با خمسین غزال خویش به من ده غزل ز من بستان...
غزل شمارهٔ ۲۰۸۱ – نعیم تو نه از آن است که سیر گردد جان
نعیم تو نه از آن است که سیر گردد جان مرا به خوان تو باید هزار حلق و دهان بیا که آب حیاتی و بنده مستسقی نه بنده راست ملالت نه لطف راست کران بیا که بحر معلق توی...