غزل شمارهٔ ۲۰۵۹ – گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان
گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان گفت که سلطان منم، جانِ گلستان منم حضرت چون من شهی وآنگه یاد فلان ؟ دف منی هین مخور سیلی هر ناکسی...
غزل شمارهٔ ۲۰۵۰ – جانا بیار باده و بختم تمام کن
جانا بیار باده و بختم تمام کن عیش مرا خجسته چو دارالسلام کن زهره کمین کنیزک بزم و شراب توست دفع کسوف دل کن و مه را غلام کن همچون مسیح مایده از آسمان بیار از...
غزل شمارهٔ ۲۰۵۱ – میبینمت که عزم جفا میکنی مکن
میبینمت که عزم جفا میکنی مکن عزم عتاب و فرقت ما میکنی مکن در مرغزار غیرت چون شیر خشمگین در خونم ای دو دیده چرا میکنی مکن بخت مرا چو کلک نگون میکنی مکن پشت...
غزل شمارهٔ ۲۰۵۲ – ای آنک از میانه کران میکنی مکن
ای آنک از میانه کران میکنی مکن با ما ز خشم روی گران میکنی مکن دربند سود خویشی و اندر زیان ما کس زین نکرد سود زیان میکنی مکن راضی شدی که بیش نجویی زیان ما...
غزل شمارهٔ ۲۰۵۳ – با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین با آنک نیست عاشق یک دم مشو قرین ور ز آنک یار پرده عزت فروکشید آن را که پرده نیست برو روی او ببین آن روی بین که بر رخش آثار روی...
غزل شمارهٔ ۲۰۵۴ – بشنیدهام که عزم سفر میکنی مکن
بشنیدهام که عزم سفر میکنی مکن مِهر حریف و یار دگر میکنی مکن تو در جهان غریبی غربت چه میکنی ؟ قصد کدام خستهجگر میکنی؟ مکن از ما مدزد خویش به بیگانگان مرو...