غزل شمارهٔ ۲۰۵۵ – مست شدی عاقبت آمدی اندر میان
مست شدی عاقبت آمدی اندر میان مست ز خود میشوی کیست دگر در جهان عاقبت امر رَست مرغ فلک از قفس عاقبت امر جَست تیر مراد از کمان چند زنیم ای کریم طبل تو زیر گلیم ...
غزل شمارهٔ ۲۰۴۳ – دیدی چه گفت بهمن هیزم بنه چو خرمن
دیدی چه گفت بهمن هیزم بنه چو خرمن گر دی نکرد سرما سرمای هر دو بر من سرما چو گشت سرکش هیزم بنه در آتش هیزم دریغت آید؟ هیزم به است یا تن؟ نقش فناست هیزم عشق...
غزل شمارهٔ ۲۰۴۴ – جانا بیار باده و بختم بلند کن
جانا بیار باده و بختم بلند کن زان حلقههای زلف دلم را کمند کن مجلس خوش است و ما و حریفان همه خوشیم آتش بیار و چارهٔ مشتی سپند کن زان جام بیدریغ در اندیشهها...
غزل شمارهٔ ۲۰۴۵ – تو آب روشنی تو در این آب گل مکن
تو آب روشنی تو در این آب گل مکن دل را مپوش پردهٔ دل را تو دل مکن پاکان به گرد در به تماشا نشستهاند دل را و خویش را ز عزیزان خجل مکن دل نعره میزند که بکش خویش...
غزل شمارهٔ ۲۰۴۶ – مستی و عاشقی و جوانی و جنس این
مستی و عاشقی و جوانی و جنس این آمد بهار خرم و گشتند همنشین صورت نداشتند مصور شدند خوش یعنی مخیلات مصورشده ببین دهلیز دیده است دل آنچ به دل رسید در دیده اندرآید...
غزل شمارهٔ ۲۰۴۷ – میآیدم ز رنگ تو ای یار بوی آن
میآیدم ز رنگ تو ای یار بوی آن برکندهای به خشم دل از یار مهربان از آفتاب روی تو چون شکل خشم تافت پشتم خم است و سینه کبودم چو آسمان زان تیرهای غمزه خشمین که...