غزل شمارهٔ ۲۰۳۱ – ای محو راه گشته از محو هم سفر کن
ای محو راه گشته از محو هم سفر کن چشمی ز دل برآور در عین دل نظر کن دل آینه است چینی با دل چو همنشینی صد تیغ اگر ببینی هم دیده را سپر کن دانم که برشکستی تو محو...
غزل شمارهٔ ۲۰۳۲ – من از کی باک دارم خاصه که یار با من
من از کی باک دارم خاصه که یار با من از سوزنی چه ترسم و آن ذوالفقار با من کی خشک لب بمانم کان جو مراست جویان کی غم خورد دل من و آن غمگسار با من تلخی چرا کشم من...
غزل شمارهٔ ۲۰۲۵ – ای به انکار سوی ما نگران
ای به انکار سوی ما نگران من نیم با تو دودل چون دگران سخن تلخ چه میاندیشی ای تو سرمایه جمله شکران بر دل سوختهام آبی زن که توی دلبر پرخون جگران ز غمم همچو کمان...
غزل شمارهٔ ۲۰۲۶ – به شکرخنده ببردی دل من
به شکرخنده ببردی دل من بشکن شکر دل را مشکن دل ما را که ز جا برکندی به تو آمد پر و بالش بمکن بنگر تا به چه لطفش بردی رحم کن هر نفسش زخم مزن جانم اندر پی دل...
غزل شمارهٔ ۲۰۲۷ – ای امتان باطل بر نان زنید بر نان
ای امتان باطل بر نان زنید بر نان وی امتان مقبل بر جان زنید بر جان حیوان علف کشاند غیر علف نداند آن آدمی بوَد کاو جوید عقیق و مرجان آن باغها بخفته، وین باغها...
غزل شمارهٔ ۲۰۲۸ – گرچه بسی نشستم در نار تا به گردن
گرچه بسی نشستم در نار تا به گردن اکنون در آب وصلم با یار تا به گردن گفتم که تا به گردن در لطفهات غرقم قانع نگشت از من دلدار تا به گردن گفتا که سر قدم کن تا...