غزل شمارهٔ ۲۰۱۴ – راز چون با من نگوید یار من
راز چون با من نگوید یار من بند گردد پیش او گفتار من عذر میگوید که یعنی خامشم با تو میگوید دل هشیار من با کسی دیگر زبان گردد همه سر خود میگوید و اسرار من در...
غزل شمارهٔ ۲۰۱۵ – فقر را در خواب دیدم دوش من
فقر را در خواب دیدم دوش من گشتم از خوبی او بیهوش من از جمال و از کمال لطف فقر تا سحرگه بودهام مدهوش من فقر را دیدم مثال کان لعل تا ز رنگش گشتم اطلس پوش من بس...
غزل شمارهٔ ۲۰۱۶ – جان من جان تو جانت جان من
جان من جان تو جانت جان من هیچ دیدستی دو جان در یک بدن ای تن ار بیاو به صد جان زندهای جان طلب کن جان و لاف تن مزن دل از این جان برکن و بر وی بنه ز آنک از این...
غزل شمارهٔ ۲۰۱۷ – آمد آمد در میان خوب ختن
آمد آمد در میان خوب ختن هر دو دستت را بشو از جان و تن داد شمشیری به دست عشق و گفت هرچ بینی غیر من گردن بزن اندر آب انداز الا نوح را هر که باشد خوب و زشت و مرد...
غزل شمارهٔ ۲۰۰۷ – شاه ما باری برای کاهلان
شاه ما باری برای کاهلان گنج میبخشد به هر دم رایگان الصلا یاران به سوی تخت شاه گنج بیرنج است و سود بیزیان چشم دل داند چه دید از کحل او نور و رحمت تا به هفتم...
غزل شمارهٔ ۲۰۰۸ – می بده ای ساقی آخرزمان
می بده ای ساقی آخرزمان ای ربوده عقلهای مردمان خاکیان زین باده بر گردون زدند ای می تو نردبان آسمان بشکن از باده در زندان غم وارهان جان را ز زندان غمان تن به...