غزل شمارهٔ ۲۰۰۹ – نک بهاران شد صلا ای لولیان
نک بهاران شد صلا ای لولیان بانگ نای و سبزه و آب روان لولیان از شهر تن بیرون شوید لولیان را کی پذیرد خان و مان دیگران بردند حسرت زین جهان حسرتی بنهیم در جان...
غزل شمارهٔ ۲۰۰۰ – ای ز هجران تو مردن طرب و راحت من
ای ز هجران تو مردن طرب و راحت من مرگ بر من شده بیتو مثل شهد و لبن میتپد ماهی بیآب بر آن ریگ خشن تا جدا گردد آن جان نزارش ز بدن آب تلخی شده بر جانوران آب...
غزل شمارهٔ ۲۰۰۱ – دم ده و عشوه ده ای دلبر سیمین بر من
دم ده و عشوه ده ای دلبر سیمین بر من که دمم بیدم تو چون اجل آمد بر من دل چو دریا شودم چون گهرت درتابد سر به گردون رسدم چونک بخاری سر من خنک آن دم که بیاری سوی...
غزل شمارهٔ ۲۰۰۲ – تو سبب سازی و دانایی آن سلطان بین
تو سبب سازی و دانایی آن سلطان بین آنچ ممکن نبود در کف او امکان بین آهن اندر کف او نرمتر از مومی بین پیش نور رخ او اختر را پنهان بین نم اندیشه بیا قلزم اندیشه...
غزل شمارهٔ ۲۰۰۳ – همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن
همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن وقت آن شد که درآییم خرامان به چمن دامن سیب کشانیم سوی شفتالو ببریم از گل تر چند سخن سوی سمن نوبهاران چون مسیحی است فسون...
غزل شمارهٔ ۲۰۰۴ – شیرمردا تو چه ترسی ز سگ لاغرشان
شیرمردا تو چه ترسی ز سگ لاغرشان برکش آن تیغ چو پولاد و بزن بر سرشان چون ملک ساخته خود را به پر و بال دروغ همه دیوند که ابلیس بود مهترشان همه قلبند و سیه چون...